به نام خداوند بخشنده مهربان
نام داستان:
مروارید در صدف
نویسنده:
مینا موسوی
14 ساله از مشهد مقدس
تصویرساز:
مینا موسوی
تکنیک تصویرسازی:
مداد رنگی
موضوع داستان:
رازداری و پاداش آن
مناسب برای:
کودک، نوجوان و حتی بزرگسالان
دوستان خوب:
چند تا ماهی و لاک پشت و صدف ها با یک دختر کوچولو دوست بودند. هر روز دختر کوچولو لب دریا می آمد و سوار لاک پشت می شد و توی دریا با ماهی ها و صدف ها بازی می کردند و حرف می زدند و داستان های جالبی برای هم تعریف می کردند.
بعضی وقت ها هم با همدیگر قصه های جدیدی تعریف می کردند.
علاقه صدف به داستان سازی:
یکی از صدف ها خیلی دوست داشت که یک داستان جالب بسازد.
یک روز که لب سا حل بود. دو تا از آدم ها را دید و حرفاشون را اتفاقی شنید و به راز آن آدم ها پی برد.
رازداری صدف:
صدف با خودش گفت همین راز را برای دختر کوچولو و دوستام تعریف کنم. بعد یادش اومد که مادرش بهش گفته بود راز کسی را نباید فاش کنه.
خیلی با خودش فکر کرد بعدش با خودش گفت من این راز را قورت می دم و به هیچ کس نمیگم. خدا خودش بهم پاداش میده. بعدش رازش قورت داد و یک قلپ آپ خورد. و رفت با دوستاش بازی کرد.
پاداش صدف:
خدا هم از این صدف خوشش آمد و آن یک قلپ آب را تبدیل به یک مروارید قشنگ در دهان صدف کرد.
بعدش صدف خیلی خوشحال شد و با کمک ماهی آن مروارید را به دخترک هدیه داد.
داستان سازی صدف:
بعدش یک هویی یک داستان خشکل به ذهنش رسید و آن داستان خشکلی که خودش ساخته بود را برای دخترک و دوستانش تعریف کرد.
پاداش رازداری:
بعد دخترک بهش گفت این پاداش رازداری تو هست هم یک مرودگارید برای من درست کردی و هم از شدت خوشحالی یک داستان قشنگ به ذهنت رسید. بعد دخترک به صدف یک شعر یاد داد.
کم گوی و گزیده گوی چون در
کز اندک تو جهان شود پر